هرکس که در آسمان و زمین است ـ حتی ماهیان دریا ـ برای جویای دانش آمرزش می طلبند . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
عرشیات
عید فطر عید پاکیزگی وعید پاکان(2)
پنج شنبه 92 مرداد 17 , ساعت 11:18 عصر  

مولوی وعید فطر

عید فطر از چشم‌انداز مولوی روز وصال است و باز هم روز خوردن طعام آسمانی

عید بر عاشقان مبارک باد              عاشقان عیدتان مبارک باد

روزه‌ مگشای جز به قندلبش                        قند او در دهان مبارک باد

عید ‌امد که ای سبکر وحان             رطلهای گران مبارک باد       

و این رطل‌های گران که مولوی از آن سخن می‌گوید نه از آن دست رطل‌های گرانی است که دیگر شاعران را در عیدفطر فراهم می‌آمد.

عید فطر در نگاه مولانا روز کمال است و وصال روز مشاهده و رویت، ماه فائق آمدن بر تضادها.

عید آمد و عید آمد وان بخت سعید آمد

بر گیر و دهل می زن کان ماه پدید آمد

گرچه در شعر مولوی سرودن دربارة عید رمضان از همه شاعران طربناک‌تر و زیباتر است اما شادی عید او همچون گذشتگان اشاره به خوردن وی و دست‌افشانی از نوع دیگر دارد.

 

عید فطر، عید عاشقی:

فطر در اشعار مولانا نمونه کاملی در بیان شور و شعف و طرب است و می‌دانیم که طرب در اشعار مولوی با ذوقی عرفانی همراه می‌شود که سوای معنای عیش و عشرت در شعر دیگر شاعران است.

عید مولانا به‌راستی با رؤیت ماه رمضان، حلول می‌کند و «بخت سعید» وی با طلوع آفتاب عشق در افق رمضان است که بر وی می‌خندد از این‌روست که مولانا این‌چنین در طرب آمده، پای‌کوبان زیباترین شعرها را در ستایش رمضان می‌سراید چرا که ما «مو می‌بینیم» و مولانا «پیچش مو»، گویا او در این ماه بی‌واسطه، بی‌حضور جسم مهمان خداست، جان در مقابل جانان و عاشق بی‌پرده در برابر معشوق و کدامین عاشق راستین است که بر این عیانی جان نبازد.

آمد شهر صیام، سنجق سلطان رسید

دست‏ بدار از طعام مایده جان رسید

جان ز قطعیت ‏برست، دست طبیعت ‏ببست

قلب ضلالت ‏شکست لشکر ایمان رسید

لشکر «والعادیات‏»  دست ‏به یغما نهاد

ز آتش «و الموریات‏» نفس به افغان رسید

البقره راست ‏بود موسی عمران نمود

مرده از و زنده شد چونک به قربان رسید

روزه چون قربان ماست زندگی جان ماست


تن همه قربان کنیم جان چون به مهمان رسید

صبر چو ابریست ‏خوش، حکمت ‏بارد ازو

زانک چنین ماه صبر بود که قرآن رسید

نفس چون محتاج شد روح به معراج شد

چون در زندان شکست جان بر جانان رسید

پرده ظلمت درید، دل به فلک بر پرید

چون ز ملک بود دل باز بدیشان رسید

زود از این چاه تن دست‏ بزن در رسن

بر سر چاه آب گو: یوسف کنعان رسید

عیسی چو از خر برست گشت دعایش قبول

دست‏بشو کز فلک، مایده و خوان رسید

دست و دهان را بشو، نه بخور و نی بگو

آن سخن و لقمه جو، کان به خموشان رسید

آمد قدح روزه بشکست قدح‌ها را

تا منکر این عشرت، بی‌باده طرب بیند

رمضانی که مولانا آنرا تجربه کرده است با دیگر رمضان‌ها کاملاً متفاوت است او سیراب از قدح‌های روزه است و سیر از طعام آسمانی.

دلا در روزه مهمان خدایی              طعام آسمانی را سرایی

در این مه چون در دوزخ ببندی        هزاران در زجنت برگشایی

جهد کن تا این طلب افزون شود

   این دهان بستی، دهانی باز شد
تا خورنده‌ی‌لقمه‌های راز شد
این دهان بر بند تا بینی عیان
چشم بند آن جهان، حلق و دهان
اشک می‌بار و همی سوز از طلب
همچو شمع سربریده جمله شب
لب فرو بند از طعام و از شراب
سوی خوان آسمانی کن شتاب
دم به دم بر آسمان می‌دار امید
در هوای آسمان رقصان چو بید
دم به دم از آسمان می‌آیدت
آب و آتش رزق می‌افزایدت
گر تو را آن جا برد نبود عجب
منگر اندر عجز، بنگر در طلب
این طلب در تو گروگان خداست
زانکه هر طالب به مطلوبی سزاست
جهد کن تا این طلب افزون شود
تا دلت از چاه تن بیرون شود
تو چه دانی ذوق آب دیدگان
عاشق نانی تو چون نادیدگان
گر تو این انبان ز نان خالی کنی
پر ز گوهرهای اجلالی کنی
طفل جان از شیر شیطان بازگیر
بعد از آنش با ملک انباز گیر
گر ز شیر دیو، تن را وا بری
در فطام او بسی نعمت خوری
تا تو تاریک و ملول و تیره‌ای
دان که با دیو لعین هم شیره‌ای
آفت این در، هوا و شهوت است
ورنه اینجا شربت اندرشربت است
ای دهان! تو خود دهانه‌ی ‌دوزخی
وی جهان! تو بر مثال برزخی
از طعام‌الله و قوت خوشگوار
بر چنان دریا چو کشتی شوسوار
چند خوردی چرب و شیرین از طعام
امتحان کن چند روزی در صیام
چند شب‌ها خواب را گشتی اسیر
یک شبی بیدار شو، دولت بگیر
نور باقی، پهلوی دنیای دون
شیر صافی، پهلوی جوهای خون
خواب بیداری‌ست چون بادانش است
وای بیداری که با نادان نشست
حس خفاشت سوی مغرب دوان
حس در پاشت سوی مشرق روان
حس ابدان قوت ظلمت می‌خورد
حس جان از آفتابی می‌چرد
ای ببرده رخت حس‌ها سوی غیب
دست چون موسی برون‌آور ز جیب
گاه خورشیدی و گه دریا شوی
گاه کوه قاف و گه عنقا شوی
تو نه این باشی نه آن در ذات خویش
ای فزون از وهم‌ها وز بیش بیش
پرده‌های دیده را داروی صبر
هم بسوزد، هم بسازد شرح صدر
آینه‌ی‌دل چون شود صافی و پاک
نقش‌ها بینی برون از آب و خاک
هم ببینی نقش و هم نقاش را
فرش دولت را و هم فراش را

جلال‌الدین مولوی


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
درباره وبلاگ

عرشیات

محمدرضا افضلی
تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد ....
اوقات شرعی
فهرست اصلی
بازدید امروز: 241 بازدید
بازدید دیروز: 618 بازدید
بازدید کل: 1399456 بازدید

شناسنامه
صفحه نخست
پست الکترونیک
پارسی بلاگ
فهرست موضوعی یادداشت ها
دین . عرفان . مثنوی .
نوشته های پیشین

اردیبهشت 92
خرداد 92
تیر 92
مرداد 92
شهریور 92
مهر 92
آبان 92
آذر 92
دی 92
بهمن 92
اسفند 92
فروردین 93
اردیبهشت 93
خرداد 93
تیر 93
مرداد 93
شهریور 93
مهر 93
آبان 93
آذر 93
دی 93
بهمن 93
اسفند 93
فروردین 94
اردیبهشت 94
خرداد 94
تیر 94
مرداد 94
شهریور 94
مهر 94
آبان 94
آذر 94
دی 94
بهمن 94
اسفند 94
فروردین 95
اردیبهشت 95
خرداد 95
تیر 95
مرداد 95
شهریور 95
لوگوی وبلاگ من

عرشیات
لینک دوستان من

معماری نوین
اشتراک در خبرنامه

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ

شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(222)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(221)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(220)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(219)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(218)
[عناوین آرشیوشده]